»مـــــــــــــن»
بعـــــد از
»تـــــــــو »
به هیچ »
اویــــــــــــــــــی»
اجازه ی
» مـــــــــــــــــــــــــــــــــــا »
شدن نداده ام...
_شکـــ نکــن آینـــده ای خواهـــم ساخت که گذشـــته ام جلویـــش زانـــو بزنـــد
قرارنیــست من هـــم دل کســـی دیگــر را را بســـوزانـــم
بر عکـــس کســـی را کــه وارد زندگیـــم میشـــود آنقــدر خوشبـــخت میکنــم که به هــر روزی کــه جـــای او نیستـــی بــه خـــودت لعــنت بفرستــی
پ.ن.1:دارم به تناقض دوتا متنم فکر میکنم...
دلم شده ازون یه جوریا که گریه مبخواد دلتنگی داره
کلی حرف داره اما حرفش نمیاد بغضش نمیترکه ...
یه جوری شدم نسبت به بعضی از مسائل بی تفاوت شدم دیگه اون با احساس سابق نیستم
نه به دوسداشتنا عکس العمل نشون میدم نه به نفرت ها یه جوری شدم به خودم شک دارم که خودمم
یا نه..!؟
یه موقع هایی که با احساس میشم میگم زهره بروزش ندیا که هیچکس تره هم خرد نمیکنه واسش
اما تنفرهامو راحت به زبون میارم حتی کسی ارزش قائل نشه ...
پ.ن.2:خداروشکر فعلا تا 16 تیر تعطیله دانشگاه بعدش شروع میشه که ماه رمضون خدا قوت و بنیه و
تحمل بده به هممون صلوات...
پ.ن.3:از همه دوستایی که میان نخونده کامنت میدن خواهش میکنم دیگه نیان و کامنت ندن من
دوسندارم کامنتام زیاد باشه واسم مهم اینه که واسم ارزش قائل شده و خوندتم
به اطلاع دوستای بیمعرفتم میرسونم که اوناییم که سر نمیزنن از لینکم حذف خواهند شد
اینجارو فونت بزرگ میزارم که حال نداره از اول بخونه حداقل این نظرشو جلب کنه
پ.ن.4:پنج شنبه ی دیگه عروسی داریم به نسبت نزدیک اما نه خیلی نزدیک امروز رفتم لباسمو خریدم
همه لباسها زشت و تنوع رنگاشون زشت تر واقعا نا امید شدم رفت 
خداروشکر هم قیمتش ارزون شد هم خودشو دوسدارم نانازیه رنگش زرده آخجون عاغا 
حوصله آرایشگاه رفتنو ندارم هر کی از دخترا ایده داره بگه همین تو خونه یه بلا سر موهام بیارم لدفن
چون میدونم برم آرایشگاه از بس حساسم خوشگل نشم زشت و بیریخت شم خوووووو
منو کمک کنین تونوخدا من کمک میخوام
پ.ن.5:اعیاد شعبانیه رو بهتون تبریک میگم اگه جشنی جایی رفتین التماس دعا
ماکه هر سال خونه همسایمونیم نمیدونم چرا زنگ نمیزنه دعوتمون کنه ...


بالاخره باید بدونیم چه لباسی رو حاضر بزاریم برا اونروز منکه همش معرکه لباسو دارم خو به منچه
پ.ن.7:دلــــم خیلـــی بیشتـــر از
حجـــمش پـــر اســـت پـــر از
جـــای خالـــی تـــو پـــر از دلتنــگی....
پ.ن.8:وقتــی میخـــواهمت
و نیستـــی اتفــاق تـــازه ای نمی افتـــد
فقـــط مـــن ذره ذره ایــوب میشــوم
پ.ن.9:نزدیک یک هفته میشه که سر گیجه و حالت تهوع میگیرم و قندم میوفته حالم بد میشه
اما دوسندارم مامانمو نگران کنم نمیدونم چرا اینطوری شدم کم خونیه یا واسه اون رژیم که فقط اسمش
رژیمه...!!!!!!!